به گزارشآینه جم: نه این جماعت را سر باز ایستادن نیست .هنوزگرد راه سفر دو روزه جم را نتکانده بودن که باز زمزمه رفتن در گرفت. کی بریم؟؟ گفتم بزارین خستگیتون در بره. ولی بهانه برگزاری تور دریائی در ایام نوروز بود ..کم کم پچ پچها بالا گرفت و رفتن قطعی شد .. قرارمان دهم فروردین ماه بود .. باید از صبح میرفتیم برای تهیه بلیط.. تا روبراه بشیم و استارت...

مجید کمالی پور:

نه این جماعت را سر باز ایستادن نیست. هنوز گرد راه سفر دو روزه جم را نتکانده بودن که باز زمزمه رفتن در گرفت.
کی بریم ؟؟ گفتم بزارین خستگیتون در بره.
ولی بهانه برگزاری تور دریائی در ایام نوروز بود .. کم کم پچ پچها بالا گرفت و رفتن قطعی شد.. قرارمان دهم فروردین ماه بود .. باید از صبح میرفتیم برای تهیه بلیط.. تا روبراه بشیم و استارت حرکت را بزنیم افتاب هنوز بوسط آسمان نرسیده بود .. بچه ها قرار بود ساعت سه بیان دلوار و عصر را با هم باشیم و به انتظار شب بشینیم و اغاز تور دریایی ...

چند تایی دل موندن نداشتند و همراه بودن. بلیط را راحت از دو محل تهیه کردیم. حالا دیگه کاری نمونده بود الّا حرکت بسمت دلوار .. دلوار سایه بان ندارد و درختی نیست که ساعتی زیر سایه اش بیتوته کنی ولی اسمان مهربان بود و ابری ثمین چتر گرما بود. پیشنهاد همراهان رفتن به مر کز خرید بود ولی اگر جماعت نسوان به بازارچه ای برسند جدا کردنشان سخت است . صلاة ظهر بود .گفتیم نهارمان را بخوریم بعد بریم مرکز خرید .. کنار جاده زیر درخت کویری جا خوش کردیم .. باد تندی که میوزید موها را سخت اشفته میکرد . خانم مدیر زحمت نهار را کشیده بود .. قورمه سبزی ولی ماهی شکم گرفته هم بود و من و ماهی در گیر شدیم .ان تیغ هاشو به رخ میکشید و من توجهی نداشتم

صدای رعد و برق تند خبر از رحمت الهی میداد باران نم نمی شروع شد و بزودی شد تگرگی دانه درشت که بر خوردش با بدنه ماشین اهنگی دل نشین داشت ... ما زیر سایه کویر راحت بودیم ولی گاهی دانه تگرگی همراه با لقمه فرو میرفت .. وضعیت زیاد طول نکشید و نهارو تگرگ تمام شد ..

مرکز خرید با وجود گرمای ظهر هنوز پر بود از مسافران نوروزی .. تا من صندلی پیدا کنم و دمی بشینم خانمها رو براه تماشای مغازه ها شدن .. باد خنکی که از دریا میوزید بسرعت وارد بازارچه میشد روح ادم را جلا میداد ... کم کم سرو کله مسافران برازجان پیدا شد . خودرو ها تک تک رسیدن .. ولی مگه میشه خانمها را از بازار جدا کرد . ساعتی دیگر راه موزه دلوار را پیش گرفتیم .

در تمام طول مسیر حتی یک تابلو که مسافران را به مقصد نزدیک کند نبود و این را با جدّییَت به مسئولان موزه گفتم .. والبته خودم در کوچه های دلوار سرگردان رسیدن به موزه بودم ...خانه رئیسعلی دلواری را موزه کرده اند. تا بچه ها موزه را ببیند من جلو موزه پایی پتی کردم و دمی اسودم ... مثل همیشه بازار عکس داغ بود ...

ساعت تور دریاییمان هفت شب بود و باید کمی زودتر میرسیدیم .. بچه ها را راه انداختم و خودم در پی انان زدم به جاده ... همسفران بوشهری قبل از مارفته بودن و تلفنی اطلاع دادن که پلیس راه در کمینه و تند نرین ... چهاراه میگوی سابق و کشتیرانی والفجر . تا پیاده شدیم و تو صف انتظار سوار شدن به لنج رسیدیم دیگه هوا کم کم تاریک میشد .

صندلی ها بهم چسبیده بود و نمی توانستی براحتی پایت را دراز کنی ..برای اینکه تعداد بیشتری سوار کنند جای مردم را تنگ کرده اند .لنج به آرامی بر روی امواج میلغزید و از بوشهر دور میشد. زمان تور را یکساعت اعلام کرده بودن. صدای جوانی که بر روی سن همراه با اُرگی میخواند گرچه دلنشین نبود اما برای تحریک جوانها کافی بود واستیج پر شد از جوانان شاد و فعال ... من مثل همیشه در گوشه ای نشسته بودم و گهگاهی از مناظر دریایی عکاسی میکردم .

دور زدن لِنج را میشد از تکانهای آن حس کرد. حالا دیگه رو به بوشهر در حرکت بودیم و میشد سوسوی چراغها را از دور دید.. سفر دریایی با پهلو گرفتن لِنج به پایان رسید .. جمعی رفتند و جمعی هنوز مانده بودن ... شب بود و موج و طوفان و باد صرصر دریا و موهای اشفته .. کنار ساحل سرما توان ادم را میبرید ..تا شام در کنار ساحل صرف بشه ماه از میانه راه خود گذشته بود .. حالا دیگه من بودم و جاده و موسیقی مورد علاقه من که میخواند  ... تا صبح چیزی نمانده بود که آرام درب حیاط را باز کردم آخرین سفر تعطیلات نوروز هم به انتها رسیده بود./ص

















اتحاد خبر

[کد خبر:AJ14623]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم


دیدگاه‌ها   

0 # علی 1395-05-31 17:35
چرا اردوی مختلط؟ چه اصراری به این امر است؟نمی شود برای آقایان و خانم ها جداگانه برنامه ریزی کرد؟
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

جدیدترین مطالب