یکسال از کار بزرگ خسرو حسینی، مردی که پاره تنش را بین چهار نفر تقسیم کرد و درد فراق را چشید تا سلامتی به دیگران هدیه دهد گذشت. برای ما این یکسال زود گذشت؛ اما برای کسی ...

به گزارش آینه جم :
ششم دیماه پانزده سال پیش، خانواده ای خود را برای استقبال از مهمان جدیدی آماده می کردند. پدر، شادمان خبر تولد محمد را به اعضای خانواده داد. روزها سپری شد  و این امانت الهی هر روز بهتر از گذشته نگهداری می شد.

محمد شروع به صحبت کردن نمود و واژه پدر و مادر را تلفظ کرد. در سایه پدری مهربان و مادری دلسوز بزرگ شد و درس بخشش و انسانیت را از مکتب خانواده فرا گرفت. محمد همیشه به دنبال برگزاری جشن تولدی بود که همه اقوام و بزرگان را در زاداگاه مادری دور هم جمع کند. به همین خاطر از چند روز پیش تدارک این جشن گرفته شد و محمد روز شماری می کرد.

صبح زود طبق معمول هر روز محمد کتاب و دفتر خود را بر می دارد و آماده رفتن به مدرسه می شود. در ذهن خود به جشن فکر می کند که همه دوستان و اقوام جمع هستند و شب خاطره انگیزی رقم خواهد خورد. تلفن پدر زنگ می خورد؛ حتما نگاهی به صفحه گوشی می اندازد و در ذهن خود می گوید احتمالا برای جشن کمبودی است. ناگهان صدای لرزانی پشت خط خبر از تصادف محمد می دهد و به یکباره تمام آرزوهای پدر، نقش بر آب می شود.

هنوز ده روز از این حادثه نمی گذرد که برگ زرینی بر تاریخ ایثار شهرستان جم اضافه می شود. در چنین روزهایی اینبار مردی در اوج آزادی و بدون ذره ای نگرانی کاری می کند که الگویی برای دیگران می شود. شاید او در دوران دفاع مقدس این فرصت را نداشت که فرزندانی را برای دفاع از این خاک پاک روانه کند، اما امروز به قول آقای جهاندیده (جانباز 50 درصد جنگ تحمیلی و پدر یکی از کسانی که امروز کلیه محمد در بدن اوست)، در کمال آسایش و امنیت این حرکت بزرگ را انجام داد. جهاندیده گفت اگر ما به جنگ رفتیم و جانباز شدیم، مجبور بودیم؛ چون وطن و دینمنان در خطر بود، اما خسرو در اوج آزادگی و انسانیت این عمل را انجام داد.

یکسال از کار بزرگ خسرو حسینی - مردی که پاره ی تنش را بین چهار نفر تقسیم کرد و درد فراق را چشید تا سلامتی به دیگران هدیه دهد -  گذشت. برای ما این یکسال زود گذشت؛ اما برای کسی که در غم دردانه اش نشسته بود، بسیار سخت و دیر گذشت.

قصد داشتیم همان روزهای اول به سراغش برویم اما به خاطر شرایط خاصی که بود، منصرف شدیم. وقتی با ایشان قرار گذاشتم، فکر کرد برای مصاحبه اداری میروم (با توجه به اینکه ریاست اداره بهزیستی را به عهده داشت)، اما وقتی اصل موضوع را برایش توضیح دادم، امتناع کرد؛ که با اصرار ما راضی به مصاحبه شد. و علت اصلی را هم گفت: فقط برای رضای خدا بود و به همین دلیل علی رغم تماس های زیاد تا به حال حاضر به مصاحبه نشده ام

 


چه کسی پیشنهاد اهداء عضو را به شما داد ؟

وقتی تیم پزشکی مرگ مغزی فزرندم را تأیید کرد، خود داوطلبانه تصمیم به اینکار گرفتم و این تصمیم خودم بود.

چطور حاضر شدی برای فرزندنت چنین تصمیمی بگیری؟

وقتی شما امانتی می گیرید، موظفید امانت را به طور کامل و صحیح به صاحبش برگردانید؛ حالا هر چقدر شخص طرف امانت بزرگتر باشد، بار مسئولیت شما نیز بیشتر است. محمد، آمدنش خواست خدا بود و رفتنش هم خدایی؛ و من فقط نقش یک امانتدار را داشتم. پس اگر به این آمدن و رفتن خوب دقت کنیم، کشیدن بار امانت آسان می شود

این حرف درست، اما محمد فرزند شما بود ...

وقتی یقین داشته باشی که کاری از دست علم برنمی آید، باید بپذیری، هر آنچه را که نمی توانی تغییر بدهی. من می دانستم که افراد زیادی امروز به اعضاء نیاز دارند، پس آن کار را وظیفه خود دانستم . فقط برای رضای خدا ...

چطور مادرش را راضی کردید؟

روزی که قرار بود اعضاء فرزندم را بردارند مصادف بود با اربعین امام حسین(ع)؛ من توسل جستم به مقام آن امام عزیز و با مادرش صحبت کردم. ایشان گفت چون برایم عزیز هستی و خودت می خواهی، من هم احترام می گذارم و قبول می کنم. وقتی پزشکان آمدند، کسی به نام رفیعی گفت من مشاور هستم و برای راضی کردن مادرش آمده ام. ضمن قدردانی گفتم مشاورین ما حضرت امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) بودند، که در حادثه کربلا ما را مشاوره کردند و حالا نیازی به آن نیست

شرایط خاصی هم برای این کار داشتید؟

بله من چهار شرط برای برداشتن اعضاء و پیوند آن ها گذاشتم؛ اول اینکه غیر از خدا، خودم و تیم پزشکی کسی از این جریان اطلاع پیدا نکند. که متاسفانه این شرط محقق نشد. دوم اینکه چون پسرم بیشتر از پانزده سال سن نداشت، اعضای ایشان را به افراد جوان بدهند، که زیر سی سال سن داشته باشند. سوم اینکه فقیر باشد و از خانواده های نیازمند باشد. چهارم اینکه چون طی کردن مراحل قانونی کار برای خودم سخت بود، یکی از بستگان اینکار را انجام بدهد و دستگاه را از روی ایشان بردارد.(چون طبق قوانین باید پدر یا مادر دستگاه را باز کند.)

اجازه برداشتن چند عضو را دادید؟

به تیم پزشکی گفتم هر عضو که از ایشان به کار می آید، می توانید بردارید؛ غیر از صورتش. آن هم صرفا برای اینکه مادرش لحظه آخر یکبار دیگر بتواند صورتش را ببیند و حتما حالت طبیعی داشته باشد.

حالا چهار نفر هستند که به شما به چشم پدر نگاه می کنند؛ چه احساسی به آنها دارید؟

همه این عزیزان فرزندانم هستند و مثل فرزندان خودم دوستشان دارم. آنموقع دختر نداشتم، خدا را شکر الان دو دختر هم دارم. شاید جالب باشد کسی که قلب محمد امروز در بدن اوست، چند روزی مهمان ما بود. وقتی رفت، همسرم از من خواست دوباره بروم و ایشان را به منزل بیاورم. چون احساس فرزندی نسبت به آن ها داریم و دنبال این هستیم که ایشان در جم زندگی کنند.

واکنش مردم بعد از این جریان نسبت به شما چگونه بود؟

من فقط برای رضای خدا و سلامتی چند هموطن اینکار را انجام دادم و هیچ توقع دیگری نداشتم؛ اما مردم خیلی لطف کردند و مرا شرمنده بزرگواری خود ساختند. از همه آنها تقدیر می کنم  و مخصوصا کسانی که با چاپ بنر، آگهی و ... با ما ابراز همدردی کردند.

انجام این عمل خداپسندانه از نظر روحی چه تاثیری بر شما گذاشت؟

آرامشی به من عطا شد که فکرش را هم نمی کردم. مرگ با عزت که آروزی همه است، همین است. من عزتی با اینکار یافتم که زبان قادر به گفتنش نیست. مرگ جوانت را دیگر احساس نمی کنی، وقتی لطف خداوند را می بینی و اوست که همه چیز را درست می کند.

سخن آخر ...

به همه توصیه می کنم که اگر خدایی نکرده در چنین شرایطی قرار گرفتند، با طیب خاطر، رضایت بدهند که به آرامش واقعی برسند. چون خدواند صبری می دهد که مرگ را احساس نمی کنید. بیایید زنجیره ای برای پیوند باشید. من این مصاحبه را انجام ندادم، مگر به خاطر کمک جهت فرهنگ سازی این امر نیکو و تاکنون نیز علی رغم درخواست های زیاد راضی به اینکار نبوده ام. امید که بتوانیم در نجات جان انسان ها شریک باشیم

امروز بیش از چهار نفر، حیات خود را مدیون این عمل انسانی هستند. به همین منظور در سالروز این عمل نیک انسانی اسلامی، سراغ کسانی رفتیم که زندگی خود را مدیون بزرگی و ایثار خسرو حسینی می دانند.

 

لطفا خودتان را معرفی کنید ؟

محمد شریفی از شهرستان کوار روستای باغان.

چند سال دارید و شغل شما چیست؟

 28 سال دارم ، متاهل و دارای یک فرزند و شغل کشاورزی.

چه عضوی گرفتید و مشکل شما چه بوده است؟

بنده قلب گرفتم و مشکلم نارسایی قلبی بود. به طوری که در روزهای آخر قبل از پیوند، فقط ده درصد قلب من کار می کرد و پزشکان می گفتند اگر تا یک ماه دیگر پیوند نشود، از بین خواهی رفت.

زمانی که دکتر این حرف را به شما زد، به چه چیزی فکر می کردید؟

مرگ را با چشمان خودم دیدم و بیشتر به این فکر می کردم که آینده ی فرزند و همسرم چه خواهد شد. با توجه به اینکه از نظر اقتصادی هم در وضعیت خوبی نبودم

و زمانی که شنیدی قلبی به شما اهداء شده، چه حالی داشتی؟

پزشکان  به من گفتند بیماری شما به وسیله دستگاه حل نخواهد شد و فقط با پیوند این مشکل برطرف می شود. اما هیچ وقت راضی نبودم که انسانی بخواهد از بین برود تا من زنده بمانم. و این مشیت الهی بود. راستش باور نمی کردم و مثل این بود که تمام دنیا را به من داده اند.

الان وضعیت شما چطور است؟

خدا را شکر خوب هستم و تحت نظر متخصص. هر چند فعلا زیاد نمی توانم کار کنم، اما هر روز روند بهتری دارم و این سلامتی را مدیون بزرگواری خانواده حسینی هستم و هر روز برای آن مرحوم طلب رحمت و مغفرت می کنم.

برای چندمین بار است که به جم سفر کرده اید؟

بیش از چندین بار به جم آمده ام. شبی که قرار بود برای اولین بار به این شهر سفر کنم و با خانواده حسینی دیدار کنم، از شوق تا صبح خوابم نبرد و دلم می خواست هر چه زوتر صبح شود و حرکت کنیم. شاید این شوق در وجود من از قلب محمد بود که دوباره هوای وطن کرده بود.

با توجه به اینکه قلب تاثیر زیادی بر خوی و رفتار آدمی دارد، آیا این پیوند قلب تغییری در رفتار شما ایجاد کرد؟

بله. برای خودم هم قابل باور نبود که قلب محمد این قدر مرا تغییر بدهد. من نسبت به مسائل دینی یک آدم معمولی بودم، اما از زمان پیوند قلب، یک حس درونی ودارم می کند که مقیدتر باشم و نماز و عباداتم را بهتر انجام بدهم و از آنزمان خیلی مهربان تر شده ام.

به نظر شما این عمل انسانی خانواده حسینی چه رنگی است؟

رنگین کمانی از مهربانی است، چون همه رنگ های عالم در آن وجود دارد.

جمله آخر ...

مدیون بزرگی این خانواده هستم و صمیمانه از همه آنها تقدیر می کنم؛ امیدورام که خدواند در سایه رحمت خویش همه آنها را محفوظ بدارد.

 

از استان فارس به زنجان و به سراغ دومین نفر می رویم :

 

 

 لطفا خودتان را معرفی کنید؟

سید مسلم محمدی. 29 ساله از شهرستان طارم استان زنجان. متاهل و دارای فرزند سه ساله.  دریافت کننده کبد .

شغل شما چیست؟

کشاورز هستم.  

مشکل شما چه بود؟

من در زمان بچگی سرخچه گرفتم. چون در روستا امکانات درمانی نبود با داروهای محلی اقدام به درمان من کردند و همین موضوع باعث ایجاد مشکل برای کبدم شد.

چند مدت تحت درمان بودید؟

من بیش از چندین سال تحت درمان بودم، اما متاسفانه مشکلم بهتر نشد و پزشکان تنها راه درمان من را پیوند کبد تشخیص دادند.

وضعیت فعلی شما چطور است؟

الان خدا را شکر به لطف بزرگی خانواده حسینی خوب هستم و مشکل خاصی ندارم.

تا حالا به جم سفر کرده بودید؟

نه، برای اولین بار بود که به این استان و شهر می آمدم و وقتی به جم رسیدم احساس کردم به این شهر تعلق دارم و دوست داشتم برای همیشه اینجا بمانم. و اگر میسر بود ادامه زندگی ام را در این شهر می گذراندم.

بازتاب این عمل در اقوام و اهالی شهر شما چگونه بود؟

همگی خوشحال بودند و این عمل باعث شد که تعداد زیادی از اقوام اقدام به گرفتن کارت اهدا عضو کنند.

و اگر بخواهی رنگی برای این عمل انتخاب کنی؟

رنگ سفید. زیرا باید همه چیز را شفاف دید؛ تا بتوانی چنین تصمیم بزرگی بگیری.

سخن آخر؟

واژگان خیلی کوچک تر از آنند که این عمل انسانی را وصف کنند، با این وجود همین قدر بگویم که تا هستم مدیون شما هستم و من یک شهروند افتخاری این شهرم.

زینب جهان دیده 27 ساله از شهرستان فسا (زاهد شهر). گیرنده کلیه. مادر فرزند هفت ساله و فرزند جانباز 50 درصد. وی نارسایی کلیه داشت و مدت 5 سال دچار مشکل بود و یکسال در نوبت عمل قرار داشت :

 

 

لحظه ای که برای پیوند با شما تماس گرفتند چه احساسی داشتید؟

جندین بار برای پیوند با من تماس گرفتند، اما هر بار بنا به شرایطی این موضوع محقق نشد. لذا بیشتر فکر می کردم که اینبار نیز عمل انجام نشود اما زمانی که برای عمل پیوند آماده شدم بسیار خوشحال بودم.

آیا برای خرید کلیه اقدام هم کردید؟

به دو علت اینکار را انجام ندادم یکی بحث مالی بود که قادر به پرداخت هزینه خرید نبودم و دیگری هم از نظر شرعی خرید و فروش کلیه صورت خوبی نداشت.

شما تاکنون با خانواده آقای حسینی دیدار داشته اید؟

نه متاسفانه این سعادت را نداشته ام که خدمت آنها برسم. علت اصلی آن نیز وضعیت خاص پدرم می باشد که به علت جانباز بودن زیاد نمی تواند رانندگی کند و مسافرت طولانی برایش ایجاد مشکل می کند.

از نظر شما این گونه کارها چه تاثیری در جامعه دارد؟

باید اهداء عضو به یک فرهنگ تبدیل شود که اگر خدای ناکرده برای کسی مشکلی پیش بیاید، حیف است که زیر خاک برود؛ در حالی که می تواند جان چندین نفر را نجات بدهد. همین کار آقای حسینی را نگاه کنید که چندین نفر را به زندگی برگردانده است. که سه نفر از آنها سرپرست خانواده بوده اند. شما تصور کنید اگر این  رضایت حاصل نمی شد، الان فرزند من - که یتیم هست - مادر را نیز از دست می داد. همچنین این گونه اعمال، مهربانی را افزایش می دهد و دلها را به هم نزدیک می کند و باعث نجات جان انسانهای زیادی خواهد شد.

 


ظاهرا شما همسرتان را در تصادف از دست داده اید، آیا این فرصت اهداء عضو برای شما میسر نشد؟

این سعادتی است که شامل هر کس نخواهد شد؛ شوهر من قبل از رسیدن به بیمارستان متاسفانه از بین رفت.

این عمل از نظر شما چه رنگی است؟

سبز است و ریشه دارد و باعث رویش دوباره خواهد شد.

شما خانواده حسینی را ندیده اید، چه تصوری از آنها دارید

انسانهایی بزرگ با قلبی مهربان و اندیشه ای سبز ...

 سخن آخر؟

هر پنج شنبه برای محمد خیرات می کنم و خواهرانه دستان مهربان مادرش را می بوسم و بی صبرانه منتظر دیدارشان هستم.

به روستایی دور افتاده و محروم از شهرستان نی ریز - جایی که برای پیدا کردن آن چندین روز وقت صرف شد -  (روستای وزیره) سراغ دختری 18 ساله رفتیم که عضوی از جسمش جمی است و یکی از کلیه های محمد، امروز در این روستا به حیات خود ادامه می دهد :

لطفا خودتان معرفی کنید؟

سمیرا صادقی هستم .

مشکل شما چه بود و چند مدت دچار این مشکل بودید؟

من نارسایی کلیه داشتم و بیست ماه بود دیالیز می شدم.

کار شما چیست؟

من بیکار هستم و پدرم شغل آزاد دارد.

برای خرید کلیه اقدام کردید؟

با توجه به وضعیت اقتصادی خانواده حتی سوال هم نگرفتیم. چون با دیدن آگهی ها روی در و دیوار بی خیال آن شدیم.

الان وضعیت شما چگونه است؟

خدا را شکر خوبم و مشکلی ندارم و از خانواده آقای حسینی صمیمانه تقدیر می کنم و خود را وام دار آنها می دانم و تا لحظه ای که هستم خوبی آنها را از یاد نخواهم برد.

شما تا کنون خانواده آقای حسینی را ندیده اید، چه تصوری از آنها دارید؟

کارهای بزرگ را معمولا آدمهای بزرگ انجام می دهند؛ عمل هر کس نشانگر شخصیت اوست. یقین دارم آنها خانواده ای با اصالت و بزرگ هستند و این بزرگی امروز در چندین نقطه کشور نمایان شده است.

سخن آخر؟

می دانم داغ فرزند است و شاید هنوز هم خاطره لالایی محمد در گوش مادرش باشد، اما این را بدانید که چندین نفر هر روز شما را دعا می کنند و مشتاقانه منتظرم تا دستان با سخاوت شما را ببوسم.  امید که همیشه در سلامت و سعادت باشید.



 

 

 

[کد خبر:AJ3714]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم


نوشتن دیدگاه

جدیدترین مطالب