آینه جم ؛ حسن عبداللهي؛ حق داريد عمق مصيبت ما را باور نکنيد ! ما خودمان هم هنوز گيج و حيرانيم ! ماخودمان هم هنوز نمي دانيم که چطور شد که اينگونه زير دست و پاي صنعت و رهاورد شوم آن پايمال گشتيم! مردم کنگان و عسلويه و جم زندگي آرامي داشتند، کوه و دشت و دريا و ديگر نعمت هاي خدا را در اختيار داشتند و ناني مي خوردند و هزار بار شکر خدا را به جا مي آوردند. يک باره و بدون اينکه احدي از مردم منطقه خبر دار باشد، تصميماتي در مرکز کشور گرفته شد و مردم منطقه ناگهان خود را با هزاران تن آهن و سيمان و فولاد و فنس و بند و ديوار و دکل و فلر و آتش و گاز مواجه ديدند ! ناگهان همه ي منطقه ي ما اشغال شد . ساحل را گرفتند، با بلدوزرها و ديناميت هايشان به جان کوه هايمان افتادند، دشت هاي حاصلخيزمان را آهن و دکل و سبمان کاشتند و ماهي ها را با گندابهاي صنعت متعفن خود کشتند و فراري دادند. مردان و زنان نفتي از گوشه و کنار کشور به سمت منطقه ي ما سرازير شدند، چيزي نگذشت که جمعيت آنها بر ما فزوني گرفت و در شهر و ديار خود در اقليت قرار گرفتبم و غريب شديم ! براي اينکه بتوانيم در زمين هايي که زماني به خودمان تعلق داشت، و اينک با فنس و حراست و دروازه و دربان از ما گرفته شده بود، قدم بگذاريم، بايد از اين غريبه ها اجازه مي گرفتيم و هزار تحقير و استخفاف را تحمل مي کرديم تا شايد بتوانيم دل اين غريبه هاي پاترول سوار شيک و سرخ و سفيد را نرم کنيم و اجازه دهند که در برابر آبياري فضاي سبز يا تميز کردن اتاق ها و کارگاه هايشان و حراست از حريم شرکت هايشان، دستمزدي مختصر به ما بدهند تا نان و معاش خانواده مان را تامين کنيم !