عمر سعد که یک روز از رسیدنش به کربلا می گذشت، نامه ای به ابن زیاد نوشت و وضعیت را گزارش داد.

به گزارش آینه جم؛روز دوم محرم کاروان امام حسین(ع) و یارانش به سرزمین کربلا رسید و سپس با برپایی خیمه ها تا روز واقعه در آن مستقر شد. در مطالب منتشر شده در روز اول و دوم محرم جزئیات مربوط به حرکت کاروان حسینی از مکه تا کربلا با استفاده از یادداشت ها و پژوهش های دکتر محمدرضا سنگری بررسی شد.
در روز سوم محرم نیز، وضعیت استقرار کاروان در صحرای کربلا و وقایع مربوط به آن بررسی شد. در روز چهارم محرم سال 1437 قمری، گلچین خبرآنلاین را از وقایع مربوط به این روز در سال 60 هجری قمری را در ادامه می خوانید.
حوادث روز چهارم محرم
نامه نگاری عمر سعد: عمر سعد نامه ای به عبیدالله زیاد نوشت. در این نامه نوشته بود: «من همین که به کربلا رسیدم، رسولی را فرستادم تا با حسین مذاکره کند و از او بپرسد برای چه آمده است؟ پاسخ او این بود که مردم کوفه نامه نگاشته و از من درخواست آمدن کرده اند و من به درخواست آنان پاسخ گفته ام. اگر اکنون تغییر نظر داده اند بازمی گردم.»
حسان بن فائد بن بکیر العبسی گوید: در هنگام دریافت نامه عمرسعد من نزد عبیدالله بن زیاد بودم، همین که نامه را خواند این شعر را زمزمه کرد:
الان اذعلقت مَخالبُنا به یرجوا النجّاةَ ولاتَ حین مناص
اکنون که پنجه های ما در گلوگاه اوست به رهایی می اندیشد اما دیگر گریزگاهی نیست.
این نامه در روز چهارم محرم یک روز پس از ورود عمرسعد به کربلا به دست عبیدالله زیاد رسید.
پاسخ عبیدالله زیاد: باری، نامه ات رسید و محتوای آن را دریافتم. همین که جواب را دریافت کردی، از حسین و یارانش برای یزید بن معاویه امیرالمومنین بیعت بگیر تا بیندیشیم چه کنیم.(در برخی مقاتل آمده است: وگرنه سر او و اصحابش را جداکن و بفرست.
عمرسعد با دریافت نامه گفت: می دانستم که عبیدالله سلامت و عافیت را نمی پذیرد. احتمالا نامه عبیدالله در روز پنجم محرم به کربلا رسیده است.
گفت و گوی امام با عمر سعد
آیت الله محمد صادق نجمی در نوشتاری درباره سخنان رد و بدل شده بین امام حسین(ع) و عمر سعد چنین نوشته است: «بنا به دعوت امام و گاه عمرسعد در فاصله شب های چهارم تا ششم مذاکراتی میان امام با عمر سعد صورت گرفته است. در مقتل خوارزمی به نقل خطیب خوارزمی درباره یکی از این دیدارها نوشته شده است:
امام حسین(ع) به وسیله یکی از یارانش به نام عمرو بن قرظه انصاری، به عمر سعد پیام فرستاد تا با همدیگر ملاقات و گفت و گو کنند. عمر با این پیشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه با بیست تن از یاران خویش به سوی خیمه ای که در وسط دو لشکر برپا شده بود، حرکت کرد و دستور داد یارانش به جز برادرش ابوالفضل و فرزندش علی اکبر وارد خیمه نشوند.
عمر سعد هم به یارانش، که تعداد آنها نیز بیست تن بود، همین دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند.
امام در این محلس خطاب به عمر سعد چنین گفت: فرزند سعد! آیا می خواهی با من بجنگی در حالی که مرا می شناسی و می دانی پدر من چه کسی است و آیا از خدایی که برگشت تو به سوی اوست نمی ترسی؟ آیا نمی خواهی با من باشی و از اینها (بنی امیه) دست برداری که این عمل به خدا نزدیک تر و مورد توجه اوست.
عمر در پاسخ گفت: می ترسم در این صورت خانه مرا در کوفه ویران کنند.
امام فرمود: من به هزینه خودم برای تو خانه می سازم.
عمر سعد گفت: می ترسم باغ و نخلستانم را مصادره کنند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از این باغ ها را که در کوفه داری به تو می دهم.
عمر سعد گفت: زن و فرزندم در کوفه هستند و می ترسم آنها را به قتل برسانند.
امام چون بهانه های او را دید و از توبه و بازگشت او مایوس شد، در حالی که این جمله را می گفت از جای خود برخاست: چرا این قدر در اطاعت شیطان پافشاری می کنی! به خدا سوگند از گندم عراق نصیبت نگردد مگر به اندازه کم !
عمر سعد نیز از روی استهزاء گفت: جو عراق برای من بس است.»

[کد خبر:AJ29362]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم

کانال تلگرامی پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم