IMG_7872.JPG

به گزارش آینه جم: خدایش بیامرزاند. اسفند امسال به یاد دیدار استاد شمسی زاده که اسفند پارسال به سرانجام نرسید، قراری گذاشتیم با بانو «عزت محمدیان» همسر مرحوم شمسی زاده؛ مهر و مهربان بود... خانه اش لبریز از سبزی اما سرد. لبریز از حس زندگی اما تلخ... باغ کوچکش در انتظار دست هایش...

نشستیم و از دل تنگی هایش برای ایرج گفت... از این که سخت می گذرد بدون صدای ایرج در این خانه... از این که در باغ می رود و بلند صدایش می زند و...
از فانوس می گوید که حاصل عشقش است، حاصل شعرهای درِ گوشی اش... و خنده های از ته دلی اش...از بچه هایش... زندگی برایش سخت می گذشت اما او عاشق بود و برای عشق از چه دیوارهایی گذشت و از چه فراز و نشیب هایی...
بانوی صبر! بانوی عاشق! بانوی رازهای مگو!
می دانم دوری از ایرج سخت است... جانکاه است... می دانم....
یادمان می ماند که چقدر برایش مادری کردی به جای این که همسرش باشی و طنازی کنی...
یادمان می ماند با این که درد جدایی استاد کمرت را شکسته است، اما هنوز به قاب عکسش لبخند می زنی و برایش حرف می زنی.
ما یادمان می ماند استاد را... خانه ی سبزش را و لبخندهای تو را...

****

ـ با غم نبودن استاد چه می کنید؟ 
چه بگویم؟! خیلی سخت است. اصلا نمی توانم اینجا را تحمل کنم. بعد از ایرج کم تر در این خانه هستم.

ـ کجایی هستید و چگونه با استاد شمسی زاده آشنا شدید؟
بوشهری هستم. سال 55 از طریق دوستانم با ایرج آشنا شدم. من سپاه دانش درس می خواندم، آمدم گناوه که دوستانم را ببینم که با ایرج آشنا شدم. ایرج چون می دانست می خواهم استخدام شوم گفت اگر پستت گناوه افتاد، بیا تنها داروخانه ی شهر، داروخانه ی مظفری؛ ایرج در دبیرستان تدریس می کرد و آقای مظفری دوستش بود. سال 56 استخدام آموزش و پرورش شدم و محل کارم افتاد گناوه؛ 30 سال معلم کلاس اول دبستان های گناوه بودم. چند هفته بعد از این که ساکن گناوه شدم، رفتم داروخانه و سراغ ایرج را گرفتم که نبود. آن موقع در دبستان عرفی تدریس می کردم. یک روز ایرج آمد دبستان عرفی و...

ـ چه سالی ازدواج کردید؟
سال 58 ازدواج کردیم.

ـ ازدواجی عاشقانه؟
بله. حاصل ازدواج من و ایرج، دخترم «فانوس» است. 

ـ وقتی با استاد شمسی زاده ازدواج کردید، ایشان همسر دیگری نداشت؟
داشت. مادر آرش فوت کرده بود و ایرج با دخترخاله ی مادر آرش ازدواج کرده بود و وقتی من همسرش شدم، اولین فرزندشان کاوه، 16 روزه بود.

ـ با این موضوع مشکلی نداشتید؟
برادرم و پدرم گفتند که چون زن و بچه دارد، نه؛ ولی وقتی به ایشان گفتم که عاشقم، پدرم گفت شما خودت بزرگی و تصمیم نهایی با خودت، اگر فکر می کنی خوشبخت می شوی...

ـ و خوشبخت شدید؟
خوب بود.

عزت محمدیان ـ همسر مرحوم شمسی زاده

ـ استاد در وصف شما هم شعر سروده بودند؟ الهام بخش ایشان برای سروده ها بوده اید؟
نه. شعری برای من نگفته ولی صد در صد الهام بخش بوده ام؛ نصف شب بلند می شد و شعر می گفت و صبح زود برای من می خواند.

ـ چه وقت هایی شعر می سرودند؟
شب. بیشتر شب ها.

ـ از این که با یک شاعر ازدواج کردید، چه حسی دارید؟
خوب بود. ایرج خیلی احساسی و خیلی خوب بود.

ـ شما کدام یک از اشعار استاد شمسی زاده را بیشتر از سایر اشعارشان دوست دارید؟
خودش می گفت شعرهایم مثل بچه هایم هستند، پس برای من هم فرقی نمی کرد و همه را دوست دارم. دوبیتی هایش را خیلی دوست داشتم، خصوصا وقتی جواب دوستانش را با دو بیتی می داد.

ـ چرا ایشان هیچ وقت کتابی منتشر نکردند؟
چون کتاب ها سانسور می شد، می گفت مثل این می ماند که دست و پای شعر را قطع کنند و مفهومی که می خواهم را نخواهد داشت، به همین دلیل موافق چاپ کتاب هایش نبود.

ـ برای آینده چطور؟ برنامه ای برای چاپ کتاب هایشان ندارید؟ این کتابخانه ای که وجود دارد را می خواهید چه کنید؟
به من گفت تمام آثارم را بدهید به دکتر مولایی. من هم همه ی دفاتر و اشعارش را به دکتر مولایی دادم.
خیلی دلم می خواست این منزل را به طور کامل به میراث فرهنگی بدهم؛ البته خود ایرج چیزی نگفت و منزل هم دست من نیست و وارث دارد؛ ولی اگر می شد که به یک محیط فرهنگی تبدیل شود خیلی خوب بود. اگر می توانستم آن را به کتابخانه ی شهر گناوه می دادم یا برای تئاتر، چون ایرج خیلی به گناوه و گناوه ای بودن اهمیت می داد. دلم می خواهد که این منزل را میراث فرهنگی یا شهرداری بخرد که برای گناوه بماند ولی خب...

ـ ایشان تمام سال های عمرش را در همین منزل بوده؟
بله. در همان سال های اول ازدواجمان به او گفتم اینجا با سوادی که تو داری قدرت را نمی دانند بیا برویم تهران یا شهر دیگری که قدرت را بدانند ولی نیامد و از گناوه دل نکند. گفت اینجا می مانم حتی وقتی اخراج شد، گفت همین جا می مانم.

ـ چرا اخراج شدند؟
به خاطر تفکرش.

ـ خودتان هم اهل سرودن شعر یا داستان سرایی هستید؟ اصلا قصد ورود به این عرصه را نداشتید یا استاد تشویقتان نمی کرد؟
نه.

ـ کدام شاعران را بیشتر دوست داشتند؟
احمد شاملو و از استان هم فرج اله کمالی. با منوچهر آتشی خیلی دوست بود. همه ی کتاب های اشعار را می خواند. با فرج اله کمالی و بیابانی هم خیلی دوست بود.

ـ برای ایشان نامه هم نوشته اید؟ نامه ی عاشقانه؟
نامه نه ولی اولین کارت پستالی که برایش فرستادم، نوروز سال 56 بود که او هم برایم کارت پستالی فرستاد. { تصویر کارت های ارسالی در زیر آمده است}.

ـ استاد در طول روز چه کارهایی را انجام می دادند؟ برنامه ی روزانه شان چه بود؟
بیشتر اوقات را در باغچه بودیم، کتاب می خواند، اخبار گوش می داد و کنترل تلویزیون همیشه دستش بود، البته بیشتر اخبار می دید، بعضی برنامه ها را هم که دوست داشت چندین بار می دید و تکرار برنامه ها را هم نگاه می کرد. دوستانش می آمدند و برخی اوقات هم جلسات مردانه می رفت.

ـ در منزل مشاعره هم می کردند؟
شعرخوانی داشتیم.

ـ اشعار دوستانشان را تصحیح هم می کردند؟
بله. اغلب اوقات خودشان می خواستند که ایرج شعرشان را تصحیح کند و بعضی اوقات هم که شعر می خواندند، خودش برایشان تصحیح می کرد و می گفت مثلا این جا درست شود و یا این طوری شود بهتر است.

ـ تفکرات مرحوم شمسی زاده چقدر روی شما تاثیر داشته؟ بیشتر ایشان روی شما تاثیرگذار بوده اند یا شما روی ایشان؟
هر دو با هم. 

ـ ویژگی اخلاقی بارز ایشان چه بود؟
گذشت. همیشه می گفت اشکال ندارد، گذشت داشته باش و بگذر.

ـ هیچ کدام از بچه ها شاعر نشده اند؟ یا دست به قلم باشند؟
نه. شعر و شاعری یک موضوع ذاتی و ذوقی است و باید درون فرد باشد.

ـ خانم محمدیان، اسم بچه های مرحوم خیلی خاص است. فانوس، آیینه، دریا، نشمین و...؛ این اسامی را بر چه اساسی انتخاب می کردند؟
می خواستند روشنایی را معنا دهند و ایرانی باشند.

ـ این لوح تقدیرها را خودشان به دیوار زدند؟
نه. خودم زدم. یک روز که رفته بود بیرون، لوح ها را آوردم و به دیوار زدم. آمد و گفت چرا این کار را کرده ای؟ و اعتراض کرد ولی من گذاشتمشان.

ـ این ساعت ها چطور؟ آخر می بینم که ساعت های زیادی روی دیوار و دکورها قرار دارد!
{باخنده} عاشق ساعت بود. بیشتر از 30 ساعت در خانه بود که تعدادی اش را بچه ها درآورده اند؛ بعضی هم که خراب شده بود و خودم درآوردم، آن ساعتی که سرامیکی است را هم خودش درست کرده و نامش را هم بالایش نوشته است.

ـ همه ی ساعت ها تنظیم بودند؟ 
بله. همه دقیق و تنظیم. هر کدام خراب می شد، فورا درستش می کرد.

ـ خودشان هم انسان منظمی بودند؟
بله. خیلی.

ـ این ساعت ها را از کسی هدیه می گرفتند یا خودشان می خریدند؟
هر جا ساعتی می دید که خوشش می آمد، می خرید. هر جا می رفتیم، فقط درِ کتابفروشی می ایستاد و شیرینی فروشی و ساعت فروشی.

ـ ایشان معمولا چه چیز هدیه می داد و چه چیز هدیه می گرفت؟
برای هدیه گرفتن همه چیز پیش می آمد ولی اگر خودش می خواست هدیه بدهد، معمولا کتاب هدیه می داد؛ بیشتر هم شاهنامه فردوسی.

ـ مرحوم شمسی زاده اهل ورزش هم بودند؟
جوانی اش فوتبال بازی می کرد ولی بعدش نه. فوتبال می دید ولی بازی نمی کرد. طرفدار تیم ملی بود ولی بقیه ی تیم ها طرفدار نبود. فقط نگاه می کرد.

ـ بهترین خاطره ای که از ایرج برایتان مانده، چیست؟
تمام لحظاتش خاطره بود. در هر موقعیتی که به دست می آوردیم مسافرت می رفتیم، بیشتر مکان های تاریخی.

ـ اگر بخواهید ایشان را توصیف کنید، چه ویژگی هایی برایشان بیان می کنید؟
در یک جمله اگر بخواهم بگویم؛ ایرج همراه بود، همفکر بود، همکار بود، همذات ، هم ساز و همسر بود؛ همه جوره عاشق و همراه.

ـ خانم محمدیان، اگر ممکن است از آخرین روزهای استاد بگویید.
ایرج فقط 10 روز بستری شد؛ من نمی خواستم در بیمارستان باشد، به همین خاطر در منزل بستری اش کردیم. تلفن خانه را کشیده بودم و تلفن ایرج هم دست خودم بود. دوست نداشتم دوستانش او را در وضع بیماری ببینند. در این 10 روز، در حیاط می چرخیدیم و حرف می زدیم. 4 روز قبل از مرگش به من گفت: «عزت تا به حال به من دروغ گفته ای؟» و من هم با خنده گفتم: «اوووو... تا دلت بخواهد...»؛ گفت: «چه نوع دروغ هایی؟»؛ گفتم: «یادته 20 سال پیش رفتم بازار برات جوراب خریدم، گفتی چند؟ گفتم سه هزار تومان و فرداش رفتی بازار و اتفاقی جوراب فروش را دیدی و فهمیدی جوراب 2500 بوده و 500 تومان را از من پس گرفتی؟!؛ از همان دروغ ها».

ـ از لحظات آخر ایشان بگویید. شما کنارشان بودید؟
بله. همین جا در خانه. دو ساعت قبل از فوتش، خواست روی زمین دراز بکشد به جای تخت؛ همه ی بچه ها بودند، دو پسرش و 4 دخترش، اصغر شمسی پور که همسایه مان بود، منصور داوودی که دوست صمیمی اش بود و اردشیر، برادرزاده اش. مرتب از من می پرسید ساعت چند است؟ نیم ساعت قبل از فوتش، از من خواست کنارش دراز بکشم؛ در گوشش گفتم ایرج همه کنارت هستند! همه حاضرین را یکی یکی نام بردم؛ آخرین کلمه ای که گفت این بود: همه؟! 
شب عید همزمان با سالگرد پسرش نیما فوت کرد. نیما 3 ـ 2 ساعت قبل از تحویل سال در سال 81 فوت شد، 19 ساله بود؛ و ایرج هم دو ساعت قبل از تحویل سال 94. چهلمش هم همزمان با سالگرد پسر دیگرش، بهرنگ شد.

ـ اولین تنهایی تان بعد از استاد چگونه گذشت؟
{اشک در چشمانش حلقه می زند} هیچ کس نبود. در حیاط راه می رفتم. ایستادم و بلند صدایش کردم؛ چون همیشه دنبالم می آمد و صدایم می کرد ولی حالا نبود و من سر پله ایستادم و چندین بار بلند صدایش کردم.

ـ اگر الان بخواهید یک جمله به ایشان بگویید، چه می گویید؟
اگر زمانی آمد که تو مرا دوست نداشته باشی، فراموش نکن که من تو را دوست دارم.

ـ شعار مرحوم در زندگی چه بود؟
گذشت و مهربانی. اصلا دوست نداشت به کسی بدی کند یا با کسی تند حرف بزند. گذشت و مهربانی اولین های زندگی اش بود و اگر به کسی کمک می کرد هرگز نمی گفت.

ـ بهترین هدیه ای که به شما داده اند، چه بوده؟
فانوس.

همسر مرحوم شمسی زاده به همراه دخترش فانوس و نوه اش ماهور

ـ و اما چند سوال از فانوس؛ چه حسی دارید که حاصل یک ازدواج عاشقانه اید؟
خب خیلی حس خوبی است.

ـ دخترتان قبل از فوت مرحوم متولد شدند یا بعدش؟
بعدش. پدرم بیش از هر چیز برایم یک دوست بود و بزرگ ترین حسرت زندگی ام این است که دخترم «ماهور» از پدرم چیزی یاد نگرفت. نام ماهور را پدرم برایش انتخاب کرد ولی...

ـ مرحوم چند نوه دارند؟
9 نوه و با یکی که در راه است می شود 10 نوه.

**ایرج شمسی زاده در اول مردادماه سال ۱۳۲۱ در محله عبدامام در گناوه به دنیا آمد. قبل از سن هفت سالگی و پیش از رفتن به مدرسه در مکتب‌خانه مرحوم ابراهیم ناخدازاده، قرآن و ریاضی سیاقی را آموزش دید. حیدربیک، فلکناز، خورشید آفرین، حافظ، بوستان و گلستان را پیش از ورود به مدرسه در مکتب‌خانه یاد گرفت. در آن زمان در تنها دبستان گناوه، یعنی دبستان دانش که تاسیس سال ۱۳۰۵ بود، ثبت نام نمود. در سال ۱۳۲۸ وارد دبستان شد و تا کلاس ششم ابتدایی را در همین دبستان به پایان رساند. وقتی وارد دبستان دانش شد، در‌‌ همان سال ورود در کلاس دوم ثبت‌نام شد.
آخرین مدرک تحصیلی وی، کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه    تهران است. وی، 29 اسفندماه 93 ـ دو ساعت قبل از تحویل سال ـ در پی ابتلاء به بیماری سرطان، به رحمت ایزدی پیوست و پیکر وی در گناوه ـ سیدرضا ـ قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد.
مرحوم شمسی زاده، متخلص به «ایرجو»، از طلایه داران شعر بومی جنوبی است. فرزندان مرحوم، آرش، کاوه، دریا، نشمین، بهرنگ، نیما، فانوس و آینه می باشند که دو پسرش به نام های بهرنگ و نیما، قبل از درگذشت ایرجو، فوت نموده بودند.**

تصاویری از منزل مرحوم شمس زاده

آخرین شعر مرحوم شمسی زاده که در «فکرشهر» منتشر گردید.

 

[کد خبر:AJ20951]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم


نوشتن دیدگاه

جدیدترین مطالب